فراموش مکن
تا باران نباشد رنگین کمان نیست
تا تلخی نباشد
شیرینی نیست
و گاهی همین دشواری هاست
که از ما انسانی نیرومند تر و شایسته تر می سازد
خواهی دید
، آ ری خورشید بار دیگر درخشیدن آغاز می کند
و اشک من ترا بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسرده است
بگذار بگویم ....
اخر فهمیدم چه ربطی بهم داریم !!
که پشت این همه فاصله تا این حد بمن نزدیکی
تو ادامه وجود منی
دل من با تو ارام گرفت
این نوشته های گاه و بی گاه
قلب من است برای تشکر از تو
که تمام کج خلقی هایم را تحمل کردی
صبورانه همه ی بهانه گیریهایم را هضم کردی
و اخر هم با همان زنگ صدای همیشگی
تسکینم دادی ...
من نمیدانم چه شد یا از کجا پیدا شدی ؟
فقط خوب کردی ادامه وجود من شدی ....
خوب کردی ....
چگونه
فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی ؟
تو
که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه
طلایی بر آستینم
کتاب
کوچکی در دستانم
و
زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم
از عطر لباسم می فهمند
که
معشوقم تویی
از
عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از
بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که
زیر سر تو بوده است...
بهشت لبانت...
چقدر هوس انگیز است!!!
بعضی وقتها هوس چیدن بوسه ای به سرم
میزند...
دست خودم نیست ، حوای دلم آدم شدنی نیست!!!