زیبایی های عشق

زیبایی های عشق

سکوت تنهایی شب در برکه ای خاموش
زیبایی های عشق

زیبایی های عشق

سکوت تنهایی شب در برکه ای خاموش

من شعر


من شعر مرگ را برای لبانم خواستم

و همه آنها آهنگ بد نوای زندگی را نعره میزدند

کویر لبهایم

سکوت اشکهایم

زندان سینه‌ام

پاهای لرزانم

من یک انسانم

مثل همه آنها٬   

  مثل تو......

 

من اینجا ریشه در حاکم

و اشک من ترا بدرود خواهد گفت.

نگاهت تلخ و افسرده است

 دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است.
 غم این نابسامانی همه توش وتوانت را زتن برده است.
 تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.
 تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی.
 تو را کوچیدن از این خاک ،دل بر کندن از جان است. تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است.
 
ادامه مطلب ...