زیبایی های عشق

زیبایی های عشق

سکوت تنهایی شب در برکه ای خاموش
زیبایی های عشق

زیبایی های عشق

سکوت تنهایی شب در برکه ای خاموش

عشق من





روزی دختر و پسری در حال برگشتن از فیلم بودند. پسر از سکوتی که در میان آنها روان بود متوجه شد اتفاق خاصی افتاده است.دختر از پسر خواست تا ماشین را نگاه دارد تا او صحبت کند. دختر به پسر گفت که احساسش نسبت به پسر عوض شده و زمان آن رسیده که هر کس به دنبال کار خود برود. پسر در حالی که داشت دست در جیب خود میکرد تا نوشته ای تا شده را به دختر بدهد قطره اشکی بر صورتش روان شد.در همان زمان راننده ای مست در حال رانندگی با سرعت بالا در همان خیابان بود.
راننده مست ناگهان منحرف شد و دقیقا به سمت راننده ماشینی که دختر و پسر در آن بودند برخورد کرد و پسر را کشت.به طور معجزه آسایی دختر زنده ماند و به یاد نوشته افتاد آن را باز کرد و خواند.پسر اینطور نوشته بود:" بدون عشق تو من خواهم مرد. هر وقت خواستی بدونی کسی دوست داره تو چشاش

زل بزن تا عشقو تو چشاش ببینی...اگه نگات کرد

عاشقته...اگه خجالت کشید برات میمیره...اگه سرشو

انداخت پائین و یه لحظه رفت تو فکر بدون که بدون تو

میمیره.......میدونم الان رفتی تو فکر زندگی اجبار

است...مرگ انتظار است...عشق یک بار است...فکر

تو تکرار است...جدائی دشوار است...کاش گناهی کنم

که مجازاتش تبعید به قلب تو باشد

خیلی تنهام



ما ز هر صاحب دلی یک رسته فن آموختیم
عشق از لیلی و صبر از کوه کَن آموختیم
گریه از مرغ سحر ، خود سوزی از پروانه ها
صد سرا ویرانه شد ، تا ساختن آموختیم . . .
.
.
خوب من
سیب را چیدم تـا ببینی تو را میخواهم ، نه بهشت را . . .
.
.
اگه دلتنگ باشی تو ، مثل بارون شروع میشم
که با هر قطره اشکت ، منم که زیر رو رو میشم
همیشه ساده رنجیدی ، همیشه سخت بخشیدی
تورو می بخشم این لحظه ، شاید بازم منو دیدی . . .

 ***

هر یه دقیقه ای که میگذره برام قدر یه ساله
گذشتن از تو و جدایی از چشمات برام محاله
میمیرم از غمت که با تو رفتنت گذاشتی تو دلم
نیستی ولی هنوز میبینمت تورو همش مقابلم

این لحظه های تلخ پس کی تموم میشن
کی مهربون میشی کی میرسی به من؟
این لحظه های تلخ پس کی تموم میشن
کی مهربون میشی کی میرسی به من؟
هر یه دقیقه ای که بی تو رد میشه مرگ آور برام
سخت برای تو باور اینکه من چقدر تورو میخوام
هر یه دقیقه ای که بی تو رد میشه پر از مصیبته
کز میکنم همه اش یه گوشه و چشمام خیره به ساعته

مرا بغل کن



روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد.
شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»
زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.

شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»

زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»

شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است. 

عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.

مهم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.
lil